جدول جو
جدول جو

معنی نامه خوان - جستجوی لغت در جدول جو

نامه خوان(دِ)
خوانندۀ نامه. آنکه نامه را میخواند، آنکه نامۀ اعمال خواند:
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند
مو در کف نامه سر در پیش دیرم.
باباطاهر عریان.
، کتاب خوان. خوانندۀ کتاب
لغت نامه دهخدا
نامه خوان
آنکه نامه خواند، آنکه نامه اعمال کسان راخواند: چو فردا نامه خوانان نامه خوانند برآرم یک جهان فریاد ازین دل. (باباطاهرلغ)، کتاب خوان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهنامه خوان
تصویر شاهنامه خوان
کسی که شاهنامۀ فردوسی را با آهنگ خوب می خواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهنامه خوانی
تصویر شاهنامه خوانی
خواندن شاهنامه با آهنگ خوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جامه خواب
تصویر جامه خواب
لباس راحتی که هنگام خواب بر تن کنند، لباس خواب، آنچه هنگام خوابیدن در زیر و روی خود بیندازند از تشک و لحاف و بالش، بستر، رختخواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوحه خوان
تصویر نوحه خوان
کسی که برای گریاندن دیگران اشعار غم انگیز بخواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامه رسان
تصویر نامه رسان
کارمند ادارۀ پست که مامور رسانیدن نامه ها به صاحبان آن ها است، کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، قاصد، اسکدار، غلام پست، چاپار، پیک، چپر، برید، مأمور پست، نامه بر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نام خواه
تصویر نام خواه
آنکه خواهان نام و شهرت است، نامجو، نام خواهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جامه خواب
تصویر جامه خواب
بستر، رخت خواب
فرهنگ فارسی عمید
(مُلْلا خوَرْ / خُرْ)
خوانندۀ روزنامه. کسی که روزنامه میخواند. تودۀ با سواد که روزنامه های روزانه را مطالعه میکنند
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ / مِ خوا / خا)
شاهنامه خوان. خواندن شاهنامه در مجالس و مجامع. رجوع به شاهنامه خوانی شود
لغت نامه دهخدا
(پَ نِ)
شاهنامه خوان. داستانسرا، صفت کاراسی. رجوع به کاراسی شود:
قمری ز تو فارسی زبان گشت
کاراسی کارنامه خوان گشت.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
جزوکش. جزودان. تبنگوئی که مکتوبات را در آن میگذارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ شِ کَ)
خواهان نام. نامجو. شهرت طلب. حریص شهرت. آرزومند اشتهارو معروفیت. جویای نام و شهرت و افتخار:
کدام است مرد از شما نامخواه
که آید پدید از میان سپاه.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ / مِ خوا / خا)
عمل نغمه خوان. رجوع به نغمه خوان شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
رسانندۀ نامه. قاصد. نامه بر. نامه آور. پیک:
باد سحری نامه رسان من و تست
ای باد چه مرغی که پرت باد درست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَنَ / نِ)
آنکه نوحه خواند. که نوحه گری کند. نوحه گر، کسی که در ایام سوگواری امامان برای دسته های سینه زن یا زنجیرزن اشعار مصیبت و نوحه و مرثیه را به آهنگی مخصوص می خواند و عزاداران به آهنگ او سینه و زنجیر می زنند، پامنبری. شاگرد روضه خوان که پیش از استاد به پای منبر ابیاتی در مصائب اهل بیت خواند. روضه خوان که پای منبر ایستد و اشعار مصیبت خواند. (یادداشت مؤلف). آنکه مقامش دون آخوند روضه خوان است و در فاصله فرودآمدن آخوندی از منبر و برشدن آخوند دیگر، پای منبر ایستاده یا نشسته نوحه و اشعار مرثیه به آواز خواند
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِخوا / خا)
آنکه به خواب رفته ولی نه کاملاً. (فرهنگ فارسی معین). که بین خواب و بیداری است
لغت نامه دهخدا
(گُ سِ دَ / دِ)
آنکه در خواندن تکلف نکند. (بهار عجم) (آنندراج) :
در دل نغمه چون ز پرکاری
ناله ای بس به ساده خوانی کرد.
ظهوری (از بهارعجم و آنندراج).
بلبل که یکی بوده و بزمزمه هزار گشته زیادش از سیمرغ می شمارد و قمری را به همان ساده خوانیش بر نقش پر طاوس ترجیح میدهد. (ظهوری از بهار عجم و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
شاهنامه خوان. که شاهنامه خواند به آواز در مجالس:
ز شاهان چنو کس نپرورد چرخ
شنیدستم این من ز شهنامه خوان.
فرخی.
رجوع به شاهنامه خوان شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
نغمه سرا. نغمه پرداز. آوازخوان
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساده خوان
تصویر ساده خوان
آنکه در آواز خواندن تکلف نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعمه خوان
تصویر نعمه خوان
چرگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار نامه خوان
تصویر کار نامه خوان
کسی که کتابهای سر گذشت بزرگان را برای دیگران بخواند شاهنامه خوان: (قمری ز تو فارسی زبان گشت کار اسی کار نامه خوان گشت) (تحفه العراقین)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که نامه های شاه را قرائت میکرد (و آن شغلی بود)، کسی که اشعار شاهنامه (فردوسی) را با آهنگ متناسب می خواند
فرهنگ لغت هوشیار
نامه آور نامه بر: بادسحری نامه رسان من وتست ای بادخ چه مرغی که پرت باددرست. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامه دان
تصویر نامه دان
محفظه ای که مکتوبات رادرآن گذارند جزوه دان
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خواهان نام است طالب شهرت نامجو: کدام است مرد از شما نام خواه که آید پدید ازمیان سپاه. (دقیقی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بیهوده وپیاپی به اشخاص نامه نویسد (درمقام توهین استعمال شود) : (همین حالاکه ازخانه بیرون میرومیک راست بنظمیه خواهم رفت واین نامه پران بیشرم رابسزای بی ادبیش میرسانم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوحه خوان
تصویر نوحه خوان
نیوه خوان کسی که نوحه خواند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیمه خواب
تصویر نیمه خواب
آنکه بخواب رفته ولی نه کاملا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامه رسان
تصویر نامه رسان
((~. رِ))
نامه بر، نامه آور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامه رسان
تصویر نامه رسان
پستچی
فرهنگ واژه فارسی سره
پستچی، پیک، چاپار، قاصد، نامه بر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جامه خواب دیدن، به تاویل زن است. اگر بیند جامه خواب سفید و پاکیزه است، دلیل که عیالش دیندار است و مستور. اگر بیند جامه خواب سیاه بود، دلیل که از عیالش اندوه و رنج به او رسد و بعضی از معبران گویند: جامه سیاه در خواب، پادشاه را نیکو و رعیت را بد است. اگر جامه خواب را کبود بیند، دلیل که او را به سبب عیال غم و اندوه و مصیبت رسد. اگر بیند که جامه خوابش چرکین و دریده است، دلیل که زن او چرکین و پلید و ناسازگار است. اگر بیند جامه خوابش بسوخت، دلیل که عیالش بمیرد. محمد بن سیرین
دیدن جامه خواب بر سه و جه است: اول: زنی نیک، دوم: راحت و آسانی، سوم: رنج و اندوه و مصیبت.
فرهنگ جامع تعبیر خواب